خاطره چهارم -سه ماهگی
سه ماهگی عشق مامانی
بعد از واکسن دو ماهگیت خوابت تنظیم شد و خدا رو شکر شبا میخوابی تا صبح اما بعد از واکسن حسابی اذیت شدی و بعد از دو ماه گریه کردی تا حالا گریه هات در حد نق نق بود و چند ثانیه بیشتر طول نمیکشید اما این دفعهمعلوم بود که واقعا درد داری و گریت از ته دل بود منم همراه با تو گریه میکردم .
خواب ناز پسرم بعد از زدن واکسن
اولین سفر تقریبا طولانی شما توی سه ماهگی بود اول رفتیم قروه بعد هم تهران 10 روز تهران بودیم و همون جا ختنت کردیم برای من خیلی خیلی سخت بود اما خدا رو شکر شما قوی بودی و خیلی اذیت نشدی من بیشتر از تو گریه کردم
خدا رو شکر که یه مرحله سخت رو (البته از نظر من )پشت سر گذاشتی
پسر گلم بعد از مسلمان شدن
از تهران که اومدیم مثل قبل راحت شیر نمیخوری و بخوابی موقع شیر خوردن بد اخلاق میشی نمیدونم دلیلش چیه خدا کنه موقتی باشه و زودتر مثل سابق بشی
گردن و بدنت حسابی سفت شده و میتونی به جغجغت ضربه بزنی و با این کارت حسابی زوق میکنی
عاشق اینی که یکی تو چشمات زل بزنه و باهات حرف بزنه تو هم با زبون خودت جوابشو میدی
قربونت برم خندهات صدا دار شده و دیگه دوست نداری روی زمین بمونی همش دوست داری بغلت کنم و با چشمای گرد شده و با تعجب به اطراف نگاه میکنی هیچ بچه ای رو ندیدم اینقدر با دقت و توجه به چیزای دور و برش نگاه کنه همیشه انگار یه چیزی رو کشف کردی
وقتی روی زمین میزارمت سرتو بلند میکنی این یعنی اینکه نمیخوای روی زمین باشی و بغلت کنم
خنده صدا دار پسرم
پسرم بعد از هیئت هر ساله بابایی
اولین یلدای نفسم