خاطره سوم- دو ماهگی
دو ماهگی نفسم
هر روز صبح که از خواب بیدار میشی با لبخند قشنگت بهم سلام میکنی البته بهتر بگم ظهر چون شما شبا نمیخوابی و ساعت 5-6 صبح میخوابی تا 11-12 ظهر . گردن گرفتی و دست و پاهات سفت تر شده وقتی باهات حرف میزنم تو با سر و صدا جوابمو میدی من بهت میگم اقوم و تو هم پشت سرم تکرار میکنی وای چه کیفی داره شنیدن صدای قشنگت عاشق حرف زدنتم
بابایی میگه اینقدر باهاش حرف نزن خستش کردی ولی خودتم دوست داری کلی فیلم از حرف زدنت گرفتم عشقم
34 روزگی در حال ماساژ توسط دایی جون
٤٥ روزگی پسرم وقتی اولین بار اتاقشو میدید اخه ما تا چند ماه خونه مادر جون بودیم
بازم 45 روزگی پسرکم در خواب ناز
48 و 55 روزگی نفسم
پسر عزیز تر از جانم خیلی دلم میخواد لحظه لحظه ی زندگیتو با عکس و فیلم و نوشتن کارات ثبت کنم اما واقعا فرصتشو ندارم رسیدگی به یه نوزاد دوست داشتنی واقعا وقت گیره و میترسم با این کارم خلل در رسیدگی به عشقم ایجاد بشه
یه چیز دیگه تو دوربین رو میشناسی و وقتی میخوام ازت عکس بندازم صاف تو دوربین نگاه میکنی فدای نگاهات بشم اگه جایی میبینی که چشمات پف کردست دلیلش بسته بودن مجرای اشکته که با نرمشهای روزانه من امیدوارم زودتر باز بشه